درمان بیماری استحوانی توسط سیدالشهدا(ع)
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه منبع :داستانهای شگفت انگیز شهید آیت الله دستغیب http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
در تاریخ 16 جمادى الاولى 97 در کربلا جناب آقاى سید عبدالرسول خادم حضرت ابوالفضل علیه السّلام نقل نمودند که در چند سال قبل :
مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازى از تهران تلگرافا خبر داد که آقاى ناصر رهبرى (محاسب دانشکده کشاورزى تهران ) جهت زیارت مشرف مى شوند، از ایشان پذیرایى شود. پس از چند روز درب منزل خبر دادند که زوار ایرانى تو را مى خواهند. چون رفتم نزد ماشین ، دیدم یک نفر مرد با یک خانم است . خانم پیاده شد و آهسته به من فهمانید که ایشان آقاى رهبرى شوهر من است و مدتى است مبتلا شده و استخوان فقرات پشت او خشکیده شده و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب داده اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و به همین زودى تلف مى شود و فعلاً به قصد استشفا اینجا آمده ایم و به تنهایى نمى تواند حرکت کند.
پس دو نفر حمّال آوردم زیر بغل او را گرفتند و رو به منزل آمدیم . سینه و پشت او را به وسیله فنرهاى آهنى بسته بودند. با نهایت سختى هر از چند دقیقه قدمى بر مى داشت . چشمش به گنبد مطهر افتاد. پرسید این آقا! ((حسین )) است یا ((قمر بنى هاشم ))؟
گفتم : قمر بنى هاشم است . با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد آقا! من آبرویى نزد حسین ندارم ، شما از برادرت حسین بخواهید که ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزى باقى است با این حالت بر نگردم که دشمن شاد شوم و مرا شفا دهد. پسر کوچک او تقریبا هشت ساله وهمراهش بود با گریه و زارى مى گفت : اى قمر بنى هاشم ! زود است که من یتیم شوم . من در مجلس عزاى شما خدمت کردم ، استکانها را جمع مى نمودم پدرم را شفا دهید.
پس گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم . گفتم : با این حالت نمى شود. قبول ننمود. با همان حالت به هر دو حرم او را بردیم تقریبا به مدت چهار ساعت در راه بود با کمال سختى او را منزل برده روى تخت خوابانیدم و طورى بود که هیچ حرکت نمى توانست بکند و باید او را حرکت دهند. فردایش اصرار کرد مرا نجف ببرید. با سختى او را نجف اشرف بردیم ولى نشد که در حرم مشرف شود. از همان بیرون زیارت نمود به کربلا برگرداندیم . اصرار کرد مرا به کاظمین و سامرا ببرید.
گفتم تلف مى شوى ، گفت مى خواهم اگر بمیرم ، این مشاهد را زیارت کرده باشم . بالا خره او را فرستادم . در مراجعت خانمش نقل کرد: پس از بیرون شدن از سامرا راننده پرسید آیا امامزاده سید محمد (فرزند حضرت هادى ) را مایل هستید زیارت کنید؟ (در آن زمان قبر آن حضرت چند کیلومتر از جاده اسفالت دور بود و جاده هم خاکى و خراب ) آقاى رهبرى گفت : مرا ببرید. پس حضرت سید محمد را با کمال سختى زیارت کردیم . در مراجعت یک نفر عرب که عمامه سبز بر سر داشت ، جلو ماشین ما را گرفت و به عربى با راننده سخن گفت و راننده جوابش مى داد.
آقاى رهبرى پرسید آقا سید چه مى گوید؟ راننده گفت مى گوید: من را سوار کن تا اول جاده اسفالت و من گفتم ماشین دربست شماست و اجازه ندارم .
آقاى رهبرى گفت آقا را سوار کن ، چون سوار شد سلام کرد و نزد راننده نشست . در اثناى راه ، آقاى رهبرى ناله مى کرد و مى گفت : یا صاحب الزمان علیه السّلام . سید فرمود از آقا چه مى خواهى ؟ خانم جریان مرض آقاى رهبرى را مى گوید. سید فرمود نزدیک بیا، گفتم نمى تواند. بالا خره کمى نزدیک شد. سید دست را دراز کرد و بر ستون فقرات او کشید و فرمود: ان شاء اللّه اگر خدا بخواهد شفا مى یابى .
از فرمایش سید امیدى در ما پیدا شد. گفتم آقا! ما براى شما نذرى مى کنیم . فرمود خوب است . گفتم اسم شما چیست ؟ فرمود:((سیدعبداللّه )) (بنده خدا).
آقاى رهبرى گفت : محل شما کجاست تا به وسیله پست براى شما بفرستم . فرمود به وسیله پست به ما نمى رسد شما هرچه براى ما نذر کردید هر سیدى که دیدى به او بدهید. چون نزدیک جاده اسفالت رسیدیم ، فرمود نگه دارید. موقعى که خواست پیاده شود فرمود آقاى رهبرى امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه جدم حسین علیه السّلام قرار داده و شفا را در تربت او. امشب خود را به قبر او برسان و پیغام مرا به او برسان .
گفتم هر چه مى فرمایید مى رسانم . فرمود بگو یا امام حسین علیه السّلام فرزندت براى من دعا کرده و شما آمین بگویید. پس آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم که این آقا که بود؟ به راننده گفتم ببین از کدام سمت رفت و او را پیدا کن . چون راننده نگاه کرد ابدا اثرى از آن بزرگوار پیدا نبود.
خلاصه آقا سید عبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسین علیه السّلام برده و مکرر عرض مى کرد آقا! یک آمین از تو مى خواهم ، فرزندت چنین گفته است و حالش طورى بود که هرکس نزدیک او بود، همه را گریان مى ساخت ، پس او را منزل روى تخت خوابانیدم و چون سختى مسافرت در او اثر کرده بود حالش بدتر از قبل بود. پیش از اذان خوابیده بودم ، خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد، بیرون شدم ، گفتم چه خبر است ؟ گفت بیا تماشا کن که آقاى رهبرى نماز مى خواند. تعجب کردم . از آینه درب نظر کردم دیدم ایشان روى سجاده ایستاده و مشغول نماز است .
از خانمش جریان را پرسیدم ، گفت مرا سحر صدا زد. بلند شدم گفت آب وضو بیاور، گفتم ناراحت هستى نمى توانى گفت در خواب حضرت امام حسین علیه السّلام به من فرمود خدا تورا شفا داد برخیز نماز بخوان و من مى توانم . پس آب وضو آوردم . با کمال آسانى برخاست وضو گرفت گفت سجاده بیاور گفتم نشسته بخوان . گفت چون امام فرموده البته مى توانم و فنرهاى آهنى سینه و پشت مرا باز کن . بالا خره با اصرارش همه را باز کردم ، پس ایستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه مى بینى .
پس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گریه شوق مى کردیم و حمد خداى را بجاى آوردیم . پس تلگراف بشارت به تهران مخابره کردیم . چند نفر از بستگان ایشان آمدند و با کمال عافیت به شام مشرف شدند پس به تهران برگشتند و تا این تاریخ در کمال عافیت در تهران هستند و چندین مرتبه زیارت کربلا و یک مرتبه حج مشرف شده اند.
چنین به نظر مى رسد که آن سید بزرگوار که در راه (حضرت سیدمحمد) ملاقات کرده اند یکى از رجال الغیب یا ابدال یا یکى از عباد صالحین حضرت آفریدگار بوده که ماءموریت غیبى داشته اند که بیمار مزبور را که دچار یاءس شده بود امیدوار سازد و آنچه را که دیگران باید عبرت بگیرند:
یکى آن است که در اثر تاءخیر اجابت هیچ وقت نباید ناامید شوند.
دیگر آنکه آنچه از امام صادق علیه السّلام رسیده که اجابت دعا تحت قبه حسینیه است باور دارند. دیگر موضوع نذر کردن در راه خدا را امر مطلوب و مرغوبى شناسند.